تقدیر من رفتن بود…تا نا کجای جاده ها…تا بی نهایت نرسیدن
به درستی نمیدانم در کدامین روز آفرینش بود که
رهسپار جاده های خسته آلود زندگی شدم.
نمیدانم جاده از کجا شروع شد و سفر در کجا معنا یافت.
نمیدانم در کجای راه بود که شوق رفتن رنگ باخت
و فریب جاده نمایان شد.شعر رفتن دیگر برایم وزنی ندارد.
ببین جاده تو را تا کجا گم کرده.دل بر جاده بسپاری تو را تا ابد خواهد
کشاند.
ای مسافر من به بیهودگی راه های زمینی ایمان دارم.
شاید باید پر گشود…بابد گرد شد…باید غبارشد
وبه آسمان رفت…
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |